تولد بابا
سلام عزیزم امشب تولد بابا بود و شما انقدر اذیت کردی که من نتونستم تدارکی که میخواستم رو ببینم ولی در کل خیلی خوش گذشت نمیدونم چرا همه چی امروز دست به دست هم داد تا نتونم برنامه هام رو پیش ببرم میخواستم برم شیرینی و گل بخرم ولی شما انقدر نق زدی و اذیت کردی که پشیمون شدم از طرفی میخواستم کیک درست کنم وانیل نداشتم و چون شما خواب بودی و نمیتونستم از خونه برم بیرون مجبور شدم کیک رو بدون وانیل درست کنم میخواستم خونه رو تزئین کنم هر چقدر گشتم نتونستم بادکنک ها رو پیدا کنم خلاصه مجبور شدیم یه جشن تولد ساده برای بابا بگیریم انقدر وقت کم اوردم که حتی هدیه ها رو هم کادو نکرده بودم برای همین مجبور شدم به بابا بگم نیاد تو اتاق تا...
نویسنده :
مامان زهرا
1:21